یازدهم شهریور
می توانم در مسیری که مردان و زنان خدایی گام برداشته اند به راه بیفتم و طوافی مستحبی به جا آورم .خود را به دیواره کعبه می چسبانم و با تمام وجود فریاد برمی آورم و بر همه ی گناهانم اعتراف می کنم. فریاد می زنم که این من بودم که در جوار فاطمه ی معصومه در شب های قدر آن طور که باید شب زنده داری نکردم. آن طور که لازم بود طلب استغفار نکردم گرچه می دانم که بخشنده ای! من همان بیچاره ی روز عرفه ام که در سرزمین ایران بعد از خروج از محضرت باز هم به گناه و معصیت پرداختم. من همان بنده ی گنه کار و حقیرت هستم که اگر کار نیکی می کردم آن قدر در نظرم بزرگ جلوه می نمود که از منعم آن غافل می شدم دریغا که کوچک ترین چیزی که داشتم هم از تو گرفته بودم. که نه! تو خود با سخاوت نا محدودت تمام دارایم را به من داده بودی وزندگی و حیات به من عنایت فرموده بودی. هنگامی که صورت خویش را از پرده ی کعبه جدا می کنم به بالای سرم نگاهی می اندازم و می بینم که یا الله!من و بودن در جوار خانه ات! الهی از همه ی دنیا و معصیت هایش به تو پناه آورده ام مرا دریاب! نگاهی به حجر اسماعیل می اندازم ناگاه احساس می کنم راهی برای رفتن به داخل حجر باز می شود. گویی کسی دیگران را متوقف کرد و مرا به داخل حجر فراخواند تا شاید بتوانم برای سال ها گناه و غفلت در زلال شفاف توبه خویش را دریابم. سریع خود را به داخل می رسانم و روبه کعبه ی نیکوکاران وتنها پروردگار مخلصان، تکبیرم را می گویم و نمازم را آغاز می کنم. باران، گویی همانند فرشته ای به سرعت زمینیان را از به آسمان متصل می کند. برکت پروردگار را به مردم می رساند تا هر کس به مقدار سهم خویش از نردبان آن بالا رود و برای خویش مامنی برای آرامش در آسمان پیدا کند..با تمام وجود دست به دعا بر می دارم: الهی! باران رحمتت را به من برسان تا هم اکنون که زیر ناودان طلای معرفتت ایستاده ام زلال وجودم را با پاکی آن سیراب کنم. پس از نماز مغرب باز هم از جایگاه انوار آسمانی و زمینی دور می شوم.