سفارش تبلیغ
صبا ویژن

لحظه های کاغذی


ساعت 1:0 عصر چهارشنبه 87/5/16

 

پانزدهم شهریور

 

امروز آخرین روز است! سخت است بر زبان آوردن این جمله... . ای کاش می شد که زمان بایستد و من به سویت حرکت کنم، زمان به آهستگی گام بردارد و من دوان دوان به سمتت بشتابم! برای وداع راهی حرم می شوم. چگونه طواف وداعم را به جا آورم؟ با چه رویی خداحافظی کنم   قدم هایم را باشرم بر گرد خانه ی عاشقان حق بر می داشتم و نمی دانستم برای خداحافظی چه بگویم. الهی ! تو همیشه با من هستی ولی من غافلاز نظرت!بی اختیار پرده ی خانه را چنگ می زنم و گریه می کنم. الهی! پناهم ده زیر سایه ی هدایت و رحمتت ای پناهگاه بی پناهان! مرا ببخش که بندگیت را آن طور که باید ادا نکردم .الهی مغفرت و رحتت تمام کائنات را فرا گرفته است و حتی کوچک ترین بنده ات را از آن محروم نمی سازی. من هم نقش کوچکی از بندگانت !مرا ببخش که بخشنده تر از تو در هیچ کجا سراغ ندارم که تو خالق و علت همه چیز هستی! به سختی خود را از کعبه جدا می کنم و از آنجا دور می شوم گویی نیرویی مرا از پناهگاهم جدا می کند و آرامش را از من می گیرد. اما نمی شود تا ابد آنجا بمانم. ساعت 12 به سمت جده به راه می افتم. همانند کسی هستم که از معشوقش جدا می شود با تمام وجود حس می کنم که از خاک مقدس مکه خارج می شوم. حالم خیلی بد است. جوارح و جوانحم لحظه ای آرام و قرار ندارند.


¤ نویسنده: محمدعیسی یوسفی

نوشته های دیگران ( )

3 لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
13
:: بازدید دیروز ::
1
:: کل بازدیدها ::
22116

:: درباره من ::

لحظه های کاغذی

محمدعیسی یوسفی
این وبلاگی است که سعی دارم در آن به مناسبت های مختلف مطالب گوناگونی را در همه ی زمینه ها به اطلاع دوستانم برسانم.

:: لینک به وبلاگ ::

لحظه های کاغذی

::پیوندهای روزانه ::

:: آرشیو ::

تابستان 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386

:: اوقات شرعی ::

:: لوگوی دوستان من::


::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::

 

:: موسیقی ::