پانزدهم شهریور
امروز آخرین روز است! سخت است بر زبان آوردن این جمله... . ای کاش می شد که زمان بایستد و من به سویت حرکت کنم، زمان به آهستگی گام بردارد و من دوان دوان به سمتت بشتابم! برای وداع راهی حرم می شوم. چگونه طواف وداعم را به جا آورم؟ با چه رویی خداحافظی کنم قدم هایم را باشرم بر گرد خانه ی عاشقان حق بر می داشتم و نمی دانستم برای خداحافظی چه بگویم. الهی ! تو همیشه با من هستی ولی من غافلاز نظرت!بی اختیار پرده ی خانه را چنگ می زنم و گریه می کنم. الهی! پناهم ده زیر سایه ی هدایت و رحمتت ای پناهگاه بی پناهان! مرا ببخش که بندگیت را آن طور که باید ادا نکردم .الهی مغفرت و رحتت تمام کائنات را فرا گرفته است و حتی کوچک ترین بنده ات را از آن محروم نمی سازی. من هم نقش کوچکی از بندگانت !مرا ببخش که بخشنده تر از تو در هیچ کجا سراغ ندارم که تو خالق و علت همه چیز هستی! به سختی خود را از کعبه جدا می کنم و از آنجا دور می شوم گویی نیرویی مرا از پناهگاهم جدا می کند و آرامش را از من می گیرد. اما نمی شود تا ابد آنجا بمانم. ساعت 12 به سمت جده به راه می افتم. همانند کسی هستم که از معشوقش جدا می شود با تمام وجود حس می کنم که از خاک مقدس مکه خارج می شوم. حالم خیلی بد است. جوارح و جوانحم لحظه ای آرام و قرار ندارند.