سفارش تبلیغ
صبا ویژن

لحظه های کاغذی


ساعت 11:46 عصر دوشنبه 86/7/9

روز پنجم                                                                                                 

صبح به سمت مسجد قبا حرکت کردم. مناره هایش هر بشری را با خود به قله ی معرفت و بینش الهی می رساند  و معنویت روحانی اش عبادت سیدی بزرگوار در این مسجد را بیانگر می شود که نورانیت خاصی به آن بخشیده است. مکان مقدسی که هر نماز در آن ثواب یک عمره ی مقبوله دارد. خدایا! معبودی بخشنده تر از تو وجود ندارد که این چنین ثواب برای اعمال ریز و کوچک بندگان حقیرت قرار می دهی. نخستین پایگاه پرستش معبود یکتا که بر پایه ی تقوا و پارسایی بنیان نهاده شده است همین مکانی است که من هم اکنون بر خاک آن قدم بر می دارم غافل از این که بر جای قدوم چه انسان هایی قدم بر می دارم. نمازی در آنجا به پا می دارم. پس از وداع و خروج از این مسجد عرفانی راهی احد می شوم. راهی سرزمینی که در آن نبردی مقدس میان مسلمانان و مشرکان شکل گرفت و نتیجه ای تلخ از خویش بر جای گذاشت که هر مسلمانی با یاد آوری آن عرق شرمندگی بر پیشانی اش نشسته و از رسول خویش شرم می کند آنان که در روز احد فرمانت را تبعیت نکردند وارد سرزمین احد می شوم در میان انبوه مردمی که عده ای از آنها مشغول زیارت قبور حضرت حمزه و مصعب اولین مبلغ دنیای اسلام و شهدای جنگ احد هستند ناگهان عده ای از مردم را می بینم که در حال نبرد با یکدیگر هستند و شخصی نورانی آن ها را فرماندهی می کند درخشانی چهره اش آن قدر زیاد است که نمی توان چهره اش را دید او محمد(ص) است آخرین فرستاده ی خدا! در گوشه ای از صحنه ی نبرد عده ای از مسلمانان کوهی را احاطه کرده اند و در آن جا نگهبانی می دهند. صحرای احد صحنه ی جنگی بود که پیروزی در هر لحظه به مسلمانان نزدیک تر می شد. تا این که مسلمانان بیرق پیروزی را برافراشتند و فریاد الله اکبر برآوردند اما در آن سوی میدان در کنار کوه احد مسلمانان توصیه ی فرستاده ی خدا را به فراموشی سپرده و از کوه پایین آمدد و به همراه دیگرمسلمانان برای براوردن فریاد خوشحالی به راه افتادند اما ...! اما گروهی از سوارکاران مشرک از پشت کوه احد حمله ور شده و از پشت مسلمانان را هدف قرار دادند. هر چه فریاد می کشیدم صدایم به آن ها نمی رسید. اما در گوشه ی دیگری از میدان حمزه عموی رسول اعظم (ص) با پیکری پاره روی زمین آرام گرفته بود. و گویی نوری او را به آسمان معرفت الهی متصل گردانیده بود و او به آسمان ها عروج کرده با بال های رنگین از خون شهادت پرواز کنان به سمت قله در حرکت بود. ناگاه به خودم آمدم و پس از مدتی دانستم که آن چه دیدم گذری از تاریخ بود که سال ها قبل در همین مکانی که هم اکنون در آن ایستاده ام به وقوع پیوسته بود. چه واقعه ی دردناکی بود. چه لحظه ی دلخراش و عذاب آوری بود هنگام دیدن پیکره پاره بدون جگر عموی خاتم النبییین آرمیده بر بستر خاک. پس از زیارت و یادآوری آنچه در روز جنگ احد حادث شد به سمت عبادتگاهی حرکت می کنم که روزی جبرئیل ملک اله رسول اسلام، پیامبر را به قبله ای دیگر فراخواند؛ در مسجد ذوقبلتین. وارد فضایی مملوء  از عطر راز و نیاز گذشتگان و عاشقان می شوم که ناگاه فرشته ای پیش نماز آن خداییان را کاملا به پشت سمتی که او رو به آن در حال عبادت بود بازگرداند. بوی عطری به شامم می رسدکه خوشبو تر از آن را تا به حال سراغ ندارم این عطر از جانب کعبه است سمتی که پیامبر (ص)هم اکنون به سمت آن نماز می گزارد آری! از جانب مکه بود از جانب کعبه که از چندی پیش قبله ی مسلمانان شده بود. پس از زیارت در این عبادتگاه به سمت مسجد فتح و سلمان به راه می افتم. به سمت محل واقعه ی خندق. هنگامی که به مسجد فتح می رسم قامت همیشه استوار حضرت محمد(ص) را بر بالاترین نقطه می بینم که نظاره گر و دیده بان جنگ است و در همان مکان هم به عبادت می پردازد و پیروزی مسلمانان را از خدای قادر منان خواستار می شود. و در کنار آن مسجد سلمان قرار دارد که به یاد کسی که ایده ی اصلی جنگ را داد در این مکان ساخته شده است. در هر کدام از این مساجد به یاد مردان و زنان خدایی نماز به پا می دارم پس از نصف روز گذر از تاریخ و دیدار با چنین انسان های والا مقامی این بار چشمانم علاقه ای به بسته شدن ندارند.                                                                                                          

خسته ام اشک چشمانم جاری می شود اما بی مقصد حرکت نمی کند. سلیس می شود تا مرهمی باشد بر خاک تشنه و خشک بقیع شاید هم کمی دورتر روان شود تا بپیوندد به چشمه ی حیات بخش زمزم.                                                      


¤ نویسنده: محمدعیسی یوسفی

نوشته های دیگران ( )

3 لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
27
:: بازدید دیروز ::
0
:: کل بازدیدها ::
22189

:: درباره من ::

لحظه های کاغذی

محمدعیسی یوسفی
این وبلاگی است که سعی دارم در آن به مناسبت های مختلف مطالب گوناگونی را در همه ی زمینه ها به اطلاع دوستانم برسانم.

:: لینک به وبلاگ ::

لحظه های کاغذی

::پیوندهای روزانه ::

:: آرشیو ::

تابستان 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386

:: اوقات شرعی ::

:: لوگوی دوستان من::


::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::

 

:: موسیقی ::