عجب سکوتی بر عرصه کربلا سایه افکنده است! چه طوفان دیگری در
راه است که آرامشی این چنین را به مقدمه می طلبد؟ سکون میان دو
زلزله! آرامش میان دو طوفان!
یک سو جنازه است و خاک های خون آلود و سوی دیگر تا چشم کار
می کند اسب و سوار و سپر و خود زره و شمشیر. و اینهمه برای یک
تن؛ امام که هنوز چشم به هدایتشان دارد.
قامت بلندش را می بینی که پشت به خیمه ها و رو به دشمن ایستاده
است، دو دستش را بر قبضه شمشیر تکیه زده و شمشیر را عمود
قامت خمیده اش کرده است و با آخرین رمق هایش مهربانانه فریاد می
زند:
هل من داب یذب عن حرم رسول الله …
............
دیدن این حال و روز سجاد و شنیدن صدای تب دارش که در کویر غربت
امام می پیچید، کافی است تا زانوانت را با زمین آشنا کند، صیحه ات را
به آسمان بکشاند و موهایت را به چنگ هایت پرپر کند و صورتت را به
ناخن هایت بخراشد اما اگر تو هم در خود بشکنی، تو هم رو بریزی، تو
هم سر بر زمین استیصال بگذاری، تو هم تاب و توان از کف بدهی، چه
کس امام را در این برهوت غربت و تنهایی، همدلی کند؟
این انگار صدای دلنشین هم اوست که: «خواهرم! سجاد را دریاب که
زمین از نسل آل محمد، خالی نماند.»
سید مهدی شجاعی