سلام به همه ی دوستان عزیزم! ببخشید که با این قدر تاخیر برگشتم. ادامه ی سفرنامه ام رو براتون می ذارم.
ششم شهریور
. پس از کمی استراحت راهی حرم می شوم از کنار قبرستان بقیع عبور می کنم نگاه حسرت آمیزم با نگاه پر از شور و نشاط کبوتری از کبوترهای بقیع تلاقی پیدا می کند و به حالش غبطه می خورم که خوشا به حالت هیچ کس برای ورود و خروجت به قبرستان و دیدارت با پاک ترین انسان ها نگهبانی نمی دهد؛ هیچ کس نیست که در امید را به رویت ببندد و تو را به خانه ی معشوقت راه ندهد و تو هم چون بازمانده ای که دیگر هیچ چیز نمی خواهد نا امید بازگردی. خوشابه حالت که در جوار آنان طعم واقعی زندگی را می چشی و درد دل خویش را با دلداری دهندگان همه ی مسلمانان در میان می گذاری.
پس از چند ساعت از محوطه ی حرم بیرون می آیم نگاهی گذرا به بقیع می اندازم و کبوتران سعادتمند را می بینم که با اشتیاق شیرینی به سمت قبور ائمه حرکت می کنند. در بستر خوابم فقط به پرواز بی انتهای کبوتران بقیع فکر می کنم که زندگی نا محدودی دارنددرقبرستان محدود و خشک بقیع